زمان نمی گذرد عمر ره نمی سپرد
صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
نه شنبه هست و نه جمعه نه پار ور نه پیرار است
جوان و پیر کدام است ؟ زود و دیر کدام؟
اگر هنوز جوان مانده ای بدان معناست
که عشق را به زوایای جان صلا زده ای
ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست
که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای
زمان نمی گذرد صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
خوشا بحال کسی که
لحظه لحظه اش از بانگ عشق سرشار است
سلام دوستان. ببخشید که چند روزی نبودم مطلب جدید بزارم. نظر یادتون نره.
التماس دعا
مرد داستانهای شب
خسته از راه می رسید
از در قدیمی چوبی
پشت خم به خانه وارد شد
دستهایش هنوز در جیب است
سوز سرما ز چهره اش پیدا
حال او را از او پرسیدم
لحظه ای چند به من نگریست
و بعد به ساعت دیوار
و چند صفحه از تقویم...
گفت از روز تولدم به امروز
هفتاد و سه سال است
یک عمر گذشت و این پیر
دنبال سراب است
هرگز نشد از مال جهان سیر
هر دم سر یک مشکل خود گیر
خورد از قدر و قضای بد تیر
یک روز که آمد به خودش دیر
اما چه توان کند مگر پیر؟
مرد به من درس داد
ترس از آن درس داد
دیگر اما سکوت حاکم شد
مرد در آرزوهای خود گم شد
و من همیشه او را به یاد خواهم داشت
مرد آرزوهای سبز
مرد داستانهای شب...
( محمد جراسمی )
نمی دونم دلم به دنبال چیه؟
کجا پر می زنه و توی دنیای کیه؟
خیلی وقته که دلم باز نمیشه
هر کارش می کنم اما با شما ساز نمی شه
فکر می کردم که می خواستم چی بگم؟
گله دارم از کجا و چی بگم؟
زندگی ، تا همین چند روزه پیش،
انقده سخت نبود
تنهایی حتی برای چند روزم درد نبود
دلامون به هم دیگه نزدیک بود
آسمون همه جا رنگین بود
کسی پشت دیگری حرف نمی زد
به پرنده ها کسی سنگ نمی زد
دنیای همه ما یه رنگی بود
دست درمونده گرفتن یه جوری زرنگی بود
اشک بچه ها رو پاک می کردیم
غصه ها و کینه هارو زیر خاک می کردیم
ولی امروز نمی دونم چی شده؟
عشق و دوست داشتنامون کشکی شده
تا تونستیم فرار از هم می کنیم
اگه شد قرارارم کم می کنیم
خیلی چیزاس که الان ما نداریم
مثلا برای هم تو قلبمون جا نداریم
یه سلام و یه علیکی که داریم
چه توقعا که از هم نداریم
می خونیم برای هم شعر ولی
کاری به مفهوم و معنا نداریم
اینا چیزاییست که ما ها نداریم
آرزو شو داریم اما نداریم
سرم از کار خودم در نیومد
شعرمم دراز شدو سر نیومد
همتون رو می سپارم دست خدا
عمرمون تموم شد و رفت به خدا
(محمد جراسمی)
خسته ام از آرزو ها، آرزو های شعاری
شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری
با نگاهی سر شکسته ، چشم هایی پینه بسته
خسته از در های بسته
خسته از چشم انتظاری
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست