در دل من چیزیست
مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
وچنان بی تابم
که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دورها آواییست ، که مرا می خواند
ناله من می تراود از در و دیوار آسمان اما سراپا گوش و خاموش است
همزبانی نیست تا گویم به زاری ای دریغ...
دیگرم مستی نمی بخشد شراب
جام من خالی شدست از شعر ناب
ساز من فریاد های بی جواب...
به که پیغام دهم؟ به شباهنگ به شب مانده به راه؟
یا به انبوه کلاغان سیاه؟
به پرستو که سفر می کند از سردی فصل؟
یا به مرغان نکوچیده به شهر؟
به که پیغام دهم؟
که به یادت هستم...
فلسفه زندگی امروز در این جمله خلاصه می شود:
فدا کردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی
دکتر شریعتی
ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم.
دکتر شریعتی
بسیاری از ما ممکن است موسیقی را به صورت یک تفیح در زندگی خود داشته باشیم. ممکن است این تفریح روی یک تپه سبز خارج از شهر، هنگام مسافرت در اتوبوس و هواپیما ویا حتی در دل شب و زیر نور ماه باشد...
ادامه مطلب ...